!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
|
|
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . تند است . خاکستر لیلی هم دارد میسوزد . امانتی ات را پس میگیری ؟ خدا گفت خاکسترت را دوست دارم . خاکسترت را پس میگیرم . لیلی گفت : کاش مادر می شدم . مجنون بچه اش را بغل کرد . خدا گفت : مادری بهانه ی عشق است بهانه ی سوختن . تو بی بهانه عاشقی بی بهانه می سوزی . . لیلی گفت : دلم زندگی میخواهد ساده بی تاب بی تب . خدا گفت : اما من تب و تابم بی من میمیری! لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است . مرگ من! مرگ مجنون! پایان قصه ام را عوض میکنی؟ خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست . دریا تشنگی است ومن تشنگی ام . تشنگی و آب . پایانی از این قشنگتر بلدی؟ لیلی گریه کرد . . لیلی تشنه تر شد . . خدا خندید!
نظرات شما عزیزان: برچسبها: |